مادر بزرگ چیزی از حرفهای روحانی یادت مانده؟!
پیر زن هرچه به خود فشار آورد چیزی به یاد نیاورد.نوه اش باپوزخندی به او گفت: پس چرا همیشه به کلیسا می آیی؟
پیرزن سبدی را به نوه اش داد وگفت: برو این را پر از آب کن.
نوه اش گفت:امکان ندارد این سبد درزهای زیادی دارد و آب در آن باقی نمی ماند.با اصرارهای پیر، دختر رفت سبد را پر کرد ولی آب از آن خالی شد و سبد را آورد و گفت: دیدی گفتم آب درون این سبد جای نمی گیرد
پیر زن گفت: کمی دقت کن، آبی نیست ولی سبد تمیز شده...!
نظرات شما عزیزان:

واقعا اموزنده.